اوژن فلاندن و ايران


 

نويسنده :علي اصغر سعيدي (خوئي)




 
در دوران سلطنت محمدشاه قاجار، تحريک و توطئه مداوم عاملان انگليس در شرق و جنوب ايران، و نفوذ روز افزون روسها در مناطق شمال- که شاه سلطنت خود را مديون مداخله و اعمال نفوذ آن مي دانست. رجال مصلحت انديش کشور را بر آن داشت که باز دست دوستي به سوي دولت فرانسه دراز کنند و تصور آنان اين بود که آن دولت هنوز از قدرت افسانه اي دوران امپراتروي ناپلئون برخوردار است؛ غافل ازاينکه در آن سالها لوئي فيليپ (1830-1848) در فرانسه سلطنت مي کرد، و تجارت و صنعت در اروپا در حال رشد و گسترش بود و فرانسه براي توسعه مستعمرات خود در اطراف و اکناف عالم، ناگزير بود در پاره اي از موارد با انگليس نوعي سياست همزيستي مسالمت آميز در پيش گيرد و هرگز حاضر نمي شد به سبب منافع ايران، از ادامه سياست بي طرفانه اي که در قبال دولت هاي انگليس و روس اتخاذ کرده بود، بدين سادگي دست بردارد؛ اما چون به ايجاد ارتباط بازرگاني با ايران و بسط نفوذ فرهنگي خود در اين سرزمين علاقه وافر داشت، در هر شرايطي آماده مذاکره با نمايندگان ايران بود و از اعزام هيأتي به رياست حسين خان مقدم مراغه اي، آجودان باشي که در تاريخ 23 جمادي الثاني 27/1254 مارس 1838 به فرانسه اعزام گرديد، حسن استقبال کرد و سي سال بعد از قطع ارتباط سياسي با ايران، مناسب دانست هيأت مهمي را به رياست کنت دو سرسي به کشور ما گسيل دارد. البته در آن زمان، افراد کتاب خوان در آن کشور با خواندن سفرنامه هاي جهانگردان معروف، تا حدي با آثار باستاني اين سرزمين کهنسال آشنايي داشتند، به خصوص چاپ و نشر سفرنامه کارستن نيبور، در سال 1778 در کپنهاک، که تخت جمشيد را “به طور اساسي و علمي” به جهانيان مي شناسانيد، بيش از پيش اهل تحقيق را به ديدن ايران تشويق و تحريص کرد.
به سائقه اين مسائل، ديدار ايران و بررسي خرابه هاي تخت جمشيد، براي باستان شناسان و اهل تاريخ، به ويژه براي اعضاي موسسه هاي علمي و فرهنگي، فرصتي طلايي بود و انجمن هنرهاي زيباي فرانسه به مجرد آنکه از اعزام چنان هيأتي به رياست کنت دو سر سي اطلاع حاصل کرد، بلافاصله دست به کار شد و به دو هنرمند که از طريق مسابقه انتخاب شده بودند، مأموريت دارد به همراه آنان به ايران مسافرت و از آثار تاريخي و باستاني اين کشور گزارش مشروح و مصوري تهيه کنند. نام اين دو هنرمند، اوژن ناپلئون فلاندن (Flandin) و پاسکال کست (Coste) است. اولي نقاشي ماهر بود و در مسافرت به الجزاير به خاطر علاقه اي که به باستان شناسي داشت، اطلاعاتي در اين زمينه به دست آورده بود، و دومي معماري مجرب که در کاوش هاي نقاط باستاني مصر تجربيات ارزنده اي اندوخته بود. شرح سفر و حاصل مطالعات آن دو در ايران، طي کتاب هايي با قطع بزرگ و سفرنامه مستقل به چاپ رسيده است که براي شناختن اوضاع اجتماعي ايران از آن روزگار و آثار برجاي مانده از دوران هاي قديم، يکي از منابع بسيار مهم است. اوژن فلاندن علاوه بر ترسيم تصويرهاي دقيق و تهيه سفرنامه خواندني، که به مراتب از شرح سفر رئيس هيأتشان پرمطلب تر و منصفانه تر است، در مجله معروف “دوموند” نيز مقالاتي درباره ايران نوشته است.
هيأت فوق العاده فرانسوي، بعد از صدور دستورالعمل لازم از سوي مارشال سولت دوک دالماسي، نخست وزير فرانسه، روز 30 نوامبر 8/1839 رمضان 1255 از طريق بندر تولون به سوي شرق حرکت مي کنند و 22 روز بعد، در عيد فطر سال 1255/ 8 دسامبر 1839 وارد شهر قسطنطنيه، يا استانبول امروزي مي شوند. در قسطنطنيه سلطان عبدالمجيد اول که بيش از 18 سال ندارد، اعضاي هيأت را با تشريفات خاص به حضور مي پذيرد. زمستان در پيش است و راهها صعب العبور و طولاني، بايد شتاب کرد.
مسافران فرانسوي تا طرابوران باز با کشتي مي روند؛ اما از آنجا به بعد چاره اي جز انتخاب راههاي کاروان رو نيست. آنها وقتي به ارزروم مي رسند، اطلاع حاصل مي کنند که مک نيل، (537) وزير مختار انگليس در ايران بر سر محاصره هرات با محمدشاه اختلاف پيدا کرده و در راه مراجعت به لندن، چند روزي در ارزروم توقف نموده است.
باري، در آن هنگام رابطه مک نيل با زعماي ايراني، به ويژه حاج ميرزا آقاسي سخت تيره شد و در واقع کج تابيهاي اوست که باعث شده پاي فرستادگان فرانسوي دوباره به ايران باز شود و طبعاً نه او، و نه سرهنگ شيل (538) و دو نفر وابستگان ديگر او، که از سوي وزير مختار ماموريت دادند در ارزروم مراقب تحولات بعدي ايران باشند، از اعزام اين هيأت خشنود نيستند؛ اما مسافران تازه از راه رسيده، بي آنکه کاري به کار آنان داشته باشند و با ناراحتي از رقبيان را به دل بگيرند، به راه خود ادامه مي دهند در روز 11 ژانويه 5/1840 ذيقعده 1255 از مرز بازرگان واردخاک ايران مي شوند. از اين نقطه به بعد فضاي سفر به کلي عوض مي شود و چون آنان مهمانان شاه خوانده مي شود، بايد با اعزاز و اکرام تمام روانه مقصد شوند.
مهمانداري که از قبل براي پذيرايي و راهنمايي آنان در خطه آذربايجان تعيين شده، شخصي است به نام نظر علي خان. اين فرد برادرزاده عسکرخان افشار ارومي است و هنگامي که عمويش در سال 1222/1807، بعد از سفارت ميرزا محمد رضاي قزويني، مقام سفيري فتحعلي شاه را در درباره ناپلئون به عهده گرفت، همراه وي به فرانسه اعزام شد و طبعاً کم و بيش فرانسه مي دانست.

خوي
 

اعضاي هيأت به اشاره مهماندار، يک روز در قره ضياء الدين استراحت مي کنند تا خيل پيشوازکنندگان که از خوي راه افتاده اند، بتوانند به موقع از آنان استقبال کنند. فراواني درخت و زيبايي مناظر طبيعت در دشت خوي، چشم فلاندن را از دور نوازش مي دهد. اين نقاش نکته بين در خوي- که نخستين شهر مهم ايراني در مسير سفر آنان است- متوجه مي شود که مسجدهاي اين شهر، برخلاف مساجد ترکيه فاقد مناره هستند و ساختمان خانه ها پست و کم ارتفاع ساخته شده است. چند روز بعد در تبريز علت آن را در مي يابد. ترس از قوع زمين لرزه که اغلب زمين هاي اين منطقه را مي لرزاند، موجب کوتاهي ارتفاع ساختمانهاست.

تبريز
 

در تبريز قهرمان ميرزا، فرزند هشتم عباس ميرزا والي آذربايجان است. اين شاهزاده عبوس، شايد به سبب آنکه برادر شاه وقت است، چندان اعتنايي به کنت دو سرسي و به همراهان ريز و درشتش نمي کند و ديدارش مطلقاً مطبوع نيست. اما برخلاف وي، ملاقات با ملک قاسم ميرزا، فرزند بيست و چهارم فتحعلي شاه بسيار لذت بخش بود و همه آنان را به شدت تحت تأثير قرار داد. اين شاهزاده که در آن هنگام بيش از سي و سه سال ندارد، بنا به نوشته فلاندن، علاوه بر فارسي با شش زبان دنيا: فرانسه، انگليسي، روسي، ترکي، عربي و هندي (؟) آشنايي داشته و درسايه حمايت و پشتيباني اوست که اوژن بوره، از کشيشان و مروجان مذهبي فرانسوي، که در کنار افسران فرانسوي با حسين خان آجودانباشي به ايران آمده بود، توانسته در تبريز مدرسه اي براي تدريس زبان فرانسه يا به عبارت دقيق تر، براي تبليغ مذهب کاتوليک دائر کند.
فلاندن وقتي به اندروني ملک قاسم ميرزا راه مي يابد، ديوارهاي تالار پذيرايي را پوشيده از تابلوهاي نقاشي زيبا مي بيند. ديدن اين همه شاهکار در درون خانه يک مسلمان او را وسوسه مي کند که از شاهزاده بخواهد فرصتي براي او فراهم کند که بتواند از چهره يک زن بي حجاب ايراني، تصويري تهيه کند؛ درخواستي که برخلاف انتظار او، بسيار زود پذيرفته مي شود و ملک قاسم ميرزا، نقاش فرانسوي را براي صرف شام به خانه اش، که بيست خانم زيبا در اندروني آن زندگي مي کنند، دعوت مي کند! در راه حرکت از تبريز به سوي پايتخت، چاپاري از تهران پيغام مي آورد که محمدشاه به اصفهان عزيمت کرده است. پس بايد براي ديدن شاه به اصفهان رفت.

تهران
 

روز اول مارس 25/1840 ذيحجه 1255، اعضاي هيأت وارد تهران مي شوند. در تهران به افتخار ورود هيأت فوق العاده اي از فرانسه، مراسم استقبال رسمي برگزارمي شود غرش پي در پي توپها، همه اهالي شهر را براي تماشا، به کوچه و خيابان مي کشاند. فرداي روز ورود، اولين مقام مهمي که به منظور خوشامدگويي به ديدار آنان مي شتابد، ژنرال دوهامل، وزير مختار امپراتوري روس در دربار ايران است. پس از وزير مختار روس، نوبت صارم افندي، سفير درباره عثماني است که از هيأت ديدن کند. رقيب گرد تو گرديد، من نگرديدم!
وسعت و اهميت تهران، در نظر افراد هيأت، به اندازه تبريز و اصفهان نيست، جمعيت اين شهر به تخمين کنت دوسرسي، که به واقعيت نزديک تر است، 60 هزار نفر و به تخمين اوژن فلاندن، در حدود صد هزار نفر است: “شش هفت باب مسجد، سه يا چهار مدرسه، يک صد حمام، و نزديک به يک صد باب کاروانسرا، تعدادي دکان بدقواره و کثيف، و ديواري طولاني با آجرهاي زردرنگ در دور تا دور شهر، با شش دروازه”. اين است ظاهر و باطن پايتخت پادشاهان قاجار تا زمان سلطنت محمدشاه غازي! فلاندن بعد از بازديد اجمالي از اين شهر، جمله حکيمانه اي در سفر نامه اش يادداشت مي کند که در خور تأمل است: “تهران در واقع جايگاه زندان مانندي است براي عده بي شماري از افراد خاندان سلطنت که اغلب اين زندانيان را برادران يا عموهاي شاه تشکيل داده اند”.
در غياب شاه فرستادگان فرانسوي لازم مي دانند براي اداي احترام به حضور فرهاد ميرزا [معتمد الدوله، فرزند پانزدهم عباس ميرزا، که از شاه يازدسال کوچکتر است] برسند. فرهاد ميرزا از شاهزادگان فاضل و مقتدر قاجار است و هنگام ورود آنان به تهران، با عنوان نايب الاياله، مسئوليت نظم و حفاظت تهران را برعهده دارد.
فلاندن در تهران فرصت اين را پيدا مي کند که با ميرزا صالح شيرازي، از نخستين محصلاني که به فرمان عباس ميرزا در سال 1815/ 1320 به اروپا فرستاده شد، آشنا شود و از او علت مسافرت غيرمنتظره شاه را جويا گردد. کاشف به عمل مي آيد که لوطيان اصفهان به تحريک شخصي که بامسائل هرات و تحريک وتوطئه انگليسي ها بي ارتباط نيست، شهر را به آشوب کشيده اند. شاه و حاجي ميرزا آقاسي مصلحت را در اين دانسته اند که براي خواباندن فتنه، شخصاً در اصفهان حضور پيدا کنند. فرستادگان فرانسوي پس از توقفي کوتاه در تهران، به سوي اصفهان حرکت مي کنند.

کاشان
 

در کاشان شاهزاده فتح الله ميرزا (شعاع السلطنه، پسر سي و پنجم فتحعلي شاه و پدر شکوه السلطنه مادر مظفرالدين شاه)، حاکم آن منطقه، از مهمانان فرانسوي پذيرايي شاياني به عمل مي آورد. فلاندن با مشاهده رکود کارخانه هاي پارچه بافي کاشان که روزگاري در دوران سطنت پادشاهان صفوي، “بيش از دو هزار کارگر در هريک از آنها مشغول به کار بودند” و پارچه هاي ابريشمي گلدار و زريهاي زيباي ظريف، و همچنين مخمل ه و شالهاي معروف در آن شهر بافته مي شد، دستخوش تأثر مي شود و موجبات اين رکود را “همجواري شوم با انگليس” مي داند که بازار ايران را عمداً با کالاهاي نازل انباشته است تا هيچ توليد کننده اي قدرت رقابت با کالاهاي آن دولت را نداشته باشد؛ اما جاي شکرش باقي است که صنعت مسگري هنوز در کاشان از رونق نيفتاده و صداي چکش مسگران، گوش فلک را کر مي کرده است.

اصفهان
 

روز اول آوريل 25/1840 صفر 1256، هيأت فرانسوي کاشان را ترک مي گويند و بعد از 25 مسافرت در حاشيه کوير، سرانجام وارد شهر افسانه اي اصفهان مي شوند. اما اين شهر کهن و زيبا، که ديدار آن از ديرباز آرزوي هر جهانگرد صاحبدلي است، چندي است که دستخوش آشوب شده و سررشته اين فتنه با حوادث هرات پيوند دارد. اما بنا به گفته فلاندن، در ظاهر لوطيان، شهر را به آشوب کشيده اند.
در اصفهان، اولين وظيفه هيأت، باريابي به حضور شاه است که ترتيب آن در سومين روز ورود، مطابق برنامه اي که قبلاً تعيين شده است، داده مي شود. بعد از ملاقات با شاه، بايد طي تشريفاتي با حاجي ميرزا آقاسي که اهميتش از شاه بيشتر است، ديدار کنند؛ اما ملاقات صدراعظم که “داراي دماغي نوک دراز و خميده و دهاني بدون دندان است” و “.. چند تار موي بدرنگ، سبيل او را تشکيل مي دهد، باب طبع اين نقاش زيبا پسند نيست؛ چون از اهميت و شکوه مقام صدارت عظمي هيچ اثر و نشانه اي در چهره و حرکات اين شخصيت مهم مشاهده نمي شود. يکي از عادات صدراعظم اين است که به هنگام صحبت کردن، با ضربه دست، دستار خود را در سر جابه جا مي کند؛ حرکت عجيبي که موجب خنده و سرگرمي اعضاي هيأت شده است. حاجي ميرزا آقاسي با آنکه هرگز حاضر نيست مراتب برتري اروپاييان را بر مردم کشور خود بپذيرد، با اين حال چندان سياست و خويشتن داري دارد که در برابر مهمانان خارجي، خود را نسبت به اروپاييان علاقه مند نشان دهد. يکي ديگر از محاسن “شخص اول مملکت” در دوران پادشاهي محمدشاه اين است که از رفتن به زير سلطه کشورهاي اروپايي، که نفوذ خود را گاه با تهديد و گاه با تطميع اعمال مي کنند، با مهارت طفره مي رود.”
بعد از انجام دادن ديدارهاي رسمي و مبادله هديه ها، شاه از اوژن فلاندن مي خواهد از صورت وليعهد که بيش از نه سال ندارد، تصويري تهيه کند. اين کار مقدمه اي است براي کشيدن تصويري از صورت خود شاه؛ فرصتي که براي فلاندن بسيار خوشحال کننده و مغتنم است.
مقارن ورود هيأت به ايران، منوچهر خان معتمدالدوله از سوي شاه به حکومت اصفهان منصوب شده واين حاکم مقتدر توانسته است شورش شهر را به کلي بخواباند و خيال شاه ار از اين بابت آسوده کند.

همدان
 

در اصفهان، پس از ملاقات کنت دو سر سي با شاه رجال مهم ايران و مذاکرات لازم، مأموريت رسمي هيأت به پايان مي رسد و روز اول ژوئن از راه کرمانشاه- بغداد، به فرانسه مراجعه مي کنند؛ اما وظايف اصلي و ماموريت فرهنگي فلاندن و کست، تازه آغاز شده و پس از خداحاظي با رئيس هيأت، براي تحقيق و حفاري دوباره عازم همدان مي شوند. از کارهاي ارزنده اين دو هنرمند در آن شهر، سوادبرداري از دو لوحه معروف گنجنامه در دره عباس آباد است که با خط ميخي، و به زبان هاي پارسي باستان و بابلي و ايلامي، يکي به نام خشايارشا و ديگري به نام پدرش داريوش بزرگ، حکاکي شده است. طبق نوشته فلاندن، هنگامي که آن دو به انجام دادن چنان کار مهم و پر مشقت مشغول بودند، همراهي ايراني آنها در پاي آبشار بر روي صخره اي نشسته وقت خود را با خنده و شوخي مي گذارنيدند!

کنگاور
 

مقصد بعدي بازديد از شهرها و شهرک هاي مختلف ايالت کرمانشاه است. ابتدا به جايگاه خرابه اي مي رسند که نامش کنگاور است و در کنگاور ويرانه هاي يکي از آثار مهم باستاني را از نزديک بررسي مي کند. آنها به استناد نوشته يکي از جغرافي دانان که ظاهراً منظورشان ايسيذروس خاراکسي است. چنين حدس مي زنند که اين ويرانه ها بايد مربوط به معبد ديانا يا معبد آناهيد باشد. بعد از اندکي کند و کاو در زمين هاي کنگاور به سوي “صحنه” مي روند و با راهنمايي اهالي دهکده، در کمرکش کوهي از غاري بازديد مي کنند. در درون آن غار قبري است و اين قبر شبيه به مقبره هاي شاهاني است که در اطراف تخت جمشيد احداث شده اند.
بعد از عبور از روي رودخانه گاماساب، به نقطه اي مي رسند که کوه بيستون سرفراز و با شکوه در برابرآنان سربرافراشته است. مشاهده نقش هاي برجسته و سنگ نبشته هاي اعجاب آميز آن هر دو را مسحور مي کند.
کرمانشاه در آن سالها، شهري ويران و کم رونق است. اغلب کاروان هايي که از اين شهر مي گذرند، بارشان جنازه مردگان است و آنها را براي دفن در کربلا حمل مي کنند. از اين رو، مسافران فرانسوي، بيش از يک روز در چنان شهري توقف نمي کنند، و به طاق بستان که براي اهل دل گوشه اي از بهشت است، مي روند و چندين روز به کاوش و تحقيق مشغول مي شوند.
از ديدگاه فلاندن نقش هاي برجسته طاق بستان، که ايرانيان گاهي نام آنجا را تخت رستم مي ناميدند، بسيار ديدني است. در کنار تصويرهاي حجازي شده بر سنگ، “جمله هايي به خط پارسي باستان نوشته شده که دانشمند و فيلسوف معروف ساسي، (539) آن را [به فرانسه] ترجمه کرده است”.
فلاندن شب و روز در طاق بستان مشغول نسخه برداري از نقش هايي برجسته آنجاست و در اين فاصله دوستش کُست سري به پل ذهاب مي زند و سپس هر دو راهي نهاوند مي شوند و بسيار علاقه دارند که تا ويرانه هاي شهر باستاني شوش پيش روند. چون به گمان آنان تنها اروپايي که قدم در آن منطقه گذاشته، سرگرد رالينسن بوده است؛ (540) اما سرتاسر آن نواحي نا امن است و راهها پر ازحرامي. از اين رو دوباره به اصفهان مراجعت مي کنند.
اما در مورد موسيقي ايراني آن روز، نظر فلاندن شايان توجه و در خور تأمل است: “موسيقي ايراني به دو علت موسيقي عقب مانده اي است: علت اول آنکه موسيقي مانند نقاشي هنر اقتباسي و تقليدي نيست، بلکه بيشتر جنبه علمي دارد. دوم آنکه موسيقي ايراني بيشتر در دست لوطيان و افراد نازلي بوده، کساني که کار ديگري از دستشان ساخته نبوده است”.

نقش رستم
 

آن دو بعد از چند هفته استراحت و سير و سياحت در اصفهان، براي بازديد از آثار تاريخي فارس به جانب جنوب حرکت مي کنند و روز دهم اکتبر 1840/شعبان 1256 به حوالي “نقش رستم” مي رسند و تصميم دارند مدتي در آن نواحي به جستجو و کاوش بپردازند. فلاندن ادعا مي کند جهانگرداني که پيش از وي به آنجا آمده اند، فقط از شش نقش در نقش رستم آگاهي داشتند؛ اما او و دوست معمارش توفيق آن را يافته اند که نقش هفتم هم از دل خاک بيرون بياورند. در نقش رسم پدر حاکي آن منطقه به آنها مي گويد که چند سال قبل انگليسي ها بسياري از سنگ هاي تخت جمشيد را ربوده و از ايران خارج کردند!
روز بيست و يکم اکتبر کار آنان در نقش رستم به پايان مي رسد و به سوي تخت جمشيد، که در ميان ايرانيان گاهي به چهل منار و يا چهل ستون معروف بوده است، رهسپار مي شوند. روي ستون هاي تخت جمشيد از اتباع انگليسي: از سرجان ملکم و جيمز موريه، و از بوفور و دارو از اعضاي هيأت کنت دوسرسي، عباراتي به رسم يادگار نوشته شده است.

تخت جمشيد
 

فلاندن و کست با شم هنري خاصي که دارند، بعد از دقت در نقش هاي برجسته تخت جمشيد، نکته ظريفي را بازگو مي کنند “ايرانيان بسيار دوست مي دارند که اغلب شاخه اي گل در دست داشته باشند و آن رابه يک دوست يا نخستين کسي که با آنها ملاقات مي کند، مودبانه تقديم کنند.”
فلاندن دوست دارد از سرکنجکاوي از رهگذراني که گهگاه از آن طرفها مي گذرند و با ديدن اين دو خارجي در ميان ويرانه ها، براي تماشاي کار آنها، مدتي در درنگ مي کنند، درباره اين آثار پرس و جو مي کند؛ اما هيچ کس از سرگذشت تخت جمشيد آگاهي دقيقي ندارد. فقط با اين حد مي داند که اين بناي با شکوه از سوي اسکندر به آتش کشيده است.
اقامت اين دو فرانسوي در ايران چنداني طولاني شده که در اين فاصله فرهاد ميرزا به حکومت فارس منصوب شده است و در مقام والي گري ايالت به بازديد خرابه هاي تخت جمشيد مي آيد و درباره آثار تاريخي و مسائلي که در اروپاي آن روز مي گذرد، از اوژن فلاندن سوالاتي مي کند، اما فرهاد ميرزا با آنکه يکي از شاهزادگان فاضل و آگاه خاندان قاجار است، وقتي از زبان اين جهانگرد مي شنود که حکومت فرانسه مشروطه است و امور کشور از طريق گذرانيدن قوانين لازم از تصويب مجلس اداره مي شود، حاضر نيست چنين واقعيت مسلمي را بپذيرد. چون از نظر وي وظايفي را که يک تن که خود را مالک الرقاب و فوق همه مي داند، انجام مي دهد، چگونه ممکن است چند صد نفر، به نمايندگي از طرف مردم و با شور و تبادل نظر و با رعايت قانون بتوانند انجام دهند؟!
فلاندن بعد از بررسي دقيق در آثار باقي مانده از تخت جمشيد، نسبت به نظريات بعضي از جهانگردان، به ويژه کرپورتر، (541) نقاش انگليسي، دربار پاره اي از تصويرهاي نقش برجسته تخت جمشيد ايرادهايي دارد. ما بحث در باب اين مسائل را به تاريخ دانان و اهل نظر واگذار مي کنيم و از سر اين مطلب مي گذريم. اما تکرار جمله هايي از زبان اين نقاش باستان شناس براي هر ايراني که به آثار و ميراث فرهنگي سرزمين خود علاقه دارد، بسيار گوشنواز و افتخار انگيز است: “.. تمامي جهانگردان [که ايران ديده کرده اند] بدون ترديد در اين نکته با هم عقيده و هماوازند که در ميان کليه آثار باستاني موجود در جهان، بقاياي بر جاي مانده از بناي تخت جمشيد ارزش و اهميت ويژه اي دارد و بازديد از اين آثار هر بيننده اي را به شدت تحت تأثير قرار مي دهد. با دقت و بررسي عميق در اين مجموعه آثار، به درستي در مي يابيم که در سر تا سر ساختار تخت جمشيد، کمترين عيب يا ايراد به نظر نمي رسد. سنگ تراشان اين کاخ با شکوه نخواسته اند همانند حجاران هند و مصر، نقش هاي عجيب و غريب و بسيار رعب انگيز روي سنگ ها بتراشند... در يک جمله بايد مصر، نقش هاي عجيب و غريب و بسيار رعب انگيز روي سنگها بتراشند... در يک جمله بايد گفت، هر اثري که در تخت جمشيد مشاهده مي شود، نمونه اي از نهايت استادي و اوج کمال است...”
فلاندن به کمک نردبان، نام خود و ياران همراه را در جايي بلند، روي صخره اي مي نگارد تا رزوي صاحبدلي به رحمت، از زحمات اين خدمتگزاران راستين تاريخ و فرهنگ، ياد و حق شناسي بکند. سرانجام آن دو بعد از شش هفته اقامت و تلاش و کاوش در تخت جمشيد، با مشاهده اولين سپيدي برف به قله کوه هاي دوردست، روز هشتم دسامبر به شيراز نقل مکان مي کنند.

شيراز
 

فلاندن در شيراز از مزار دو شاعر بلند آوازه ايراني، که کريم خان زند براي هر دو گنبد و بارگاهي ساخته بود، بازديد مي کند. قبر سعدي برخلاف آنچه جهانگردان پيشين نوشته اند، عاري از زرق و برق ظاهري است و بسيار ساده و بي صاحب در گوشه اي افتاده؛ اما بارگاه حافظ حال و صفايت خاصي دارد و همان گونه که خود پيش بيني کرده، در واقع “زيارتگه رندان جهان” و مجمع و محل توسل اهل دل است.
گفتني است که در مدت اقامت آنان در شيراز حادثه ناگوار و تأسف انگيزي رخ مي دهد: شبي يکي از مسجدهاي کوچک شهر ناگهان آتش مي گيرد و به دنبال آن در شيراز چنين شايع مي شود که عاملان اين آتش سوري افراد فرانسوي بوده اند. مردم به کوچه و بازار مي ريزند و به عنوان اعتراض و ابزار احساسات به سينه زني و نوحه سرايي مي پردازند...
فلاندن و کست که پيش از وقوع اين حادثه تصميم به عزيمت گرفته بودند، وقتي مي بينند هوا اين گونه پس است، در رفتن شتاب مي کنند. بعد از گذشت مدتي معلوم مي شود خادم مسجد که به تدريج چراغ ها و فرش ها و ساير وسايل متعلق به مسجد را فروخته و پولش را به جيب زده بوده است، چاره را در اين ديده که براي ايز گم کردن، با دست خود مسجد را به آتش بکشد و گناه آن را به گردن فرانسويان از همه جا بي خبر بيندازد!

کازرون
 

کُست و فلاندن پس از ويرانه هاي تخت جمشيد و حجاري هاي نقش رستم، ارزنده ترين آثار باستاني ايران در خرابه هاي شهر قديم شاپور، يا شاپور خرّه، در اطراف کازرون مي يابند. همان گونه که علاقمندان به آثار تاريخي مي دانند، پيکره شاپور اول پادشاه ساساني، و ويرانه هاي آتشکده جره، از آثار دوران بهرام گور و آثار بسيار قديمي ديگر در آن حول و حوش باقي است و ارزش و اهميت همه آنها در وهله اول از سوي بيگانگان کشف و به جهانيان اعلام شده است.

بوشهر
 

روز 25 دسامبر 1840 کار کاوش و طرح برداري در ويرانه هاي شاپور به پايان مي رسد و کست و فلاندن آنجا را به مقصد بوشهر ترک مي کنند. در ميان راه از کاروانيان مي شنوند که در مصر و سوريه حوادثي در جريان است و شگفت آنکه جنگي که از سوي عثماني، به تحريک حکومت انگلستان عليه محمد علي پاشا آغاز شده، خبرش از طريق مسافران بغداد و بمبئي در همه جا پيچيده است و خبر اين جنگ موجب شده که نفرت مردم نسبت به انگليسي ها بيش از پيش برانگيخته شود. در دهستان دالکي يک ايراني به گوش اين مسافران فرانسوي پنهاني مي رساند که پيکي از جانب محمدعلي پاشا، نايب السلطنه و نخستين خديومصر، که مدتي با ناپلئون جنگيد و در سال 1833/ 1249 نيروي عثماني را از خاک مصر بيرون راند، به دربار محمد شاه آمده و پيشنهادي با خود آورده است که دو دولت مصر و ايران متحد شده، با همدستي هم عليه عثماني ها وارد جنگ شوند. شيوع اين خبر موجب نشاط و شادي مردم ايران شده است.
در چنان جو بحراني، دروازه هاي بوشهر را محکم بسته اند و ورود به شهر به آساني ميسر نيست؛ اما مهمانان فرانسوي به برکت سفارش نامه هاي معتبري که در جيب خود دارند، به داخل شهر راه مي يابند. به محض ورود به بوشهر، شخصي که پدرش ارمني و مادرش فرانسوي و خود از عمال کمپاني هند شرقي است، بر سر راهشان سبز مي شود و اين مسافران خسته و از گرد راه رسيده را با اصرار به منزل خود هدايت مي کند. احتمالاً بر اثر القائات شبهه آميز اين ميزبان مرموز است که اوژن فلاندن ناآگاهانه اظهار مي کند؛ “ايرانيان هميشه از دريا و کشتي بيم دارند و در فاصله دوري از دريا سکونت مي گزينند، و حتي از نهيب امواجي که از دريا بر مي خيزد و در پهنه ساحل تا بالاي شن ريزه ها پيش مي رود به شدت وحشت دارند!”
شايان توجه است که خود فلاندن نيز در دنباله مطلب به تأسيس نيروي دريايي از سوي نادرشاه افشار اشاره اي دارد و در جايي مي نويسد نادرشاه تصميم گرفت ناوگاني تشکيل دهد و به يکي از مهندسان انگليسي سفارش ساختن کشتي بزرگي داد. در تکميل اين سخن بايد افزود در آن سالها به فرمان نادر ساختن چندين فروند کشتي آغاز شد و به علت فراهم نبودن چوب در کرانه هاي خليج فارس، آن شاه مقتدر، در اوايل پاييز سال 1153/1740 دستور داد براي حمل چوب ارابه هايي آماده کنند؛ اما چون ميان فرزان و بوشهر جاده مناسبي براي حرکت ارابه ها وجود نداشت، الوار چوب مقداري از راه را روي دوش کارگران حمل شد؛ اما با کشته شدن ناگهاني نادر اجراي تمامي اين برنامه هاي بلندپروازانه به بوته فراموشي سپرده شد.

فيروزآباد
 

فلاندن و کست، پيش از آنکه روز دوم ژانويه 1841/ ذيقعده 1256 بندر بوشهر را ترک کنند، به بازديد قلعه “ريشهر” که در واقع بقاياي شهر باستاني ديوار اردشير است مي روند و آنگاه در اجراي مأموريت تحقيقاتي خود به فيروزآباد، فسا، و دارابگرد سفر مي کنند. در فيروزآباد، ويرانه هاي آتشکده فيروزآباد و کاخ و نقش برجسته اردشير بابکان مورد بازديد آنان قرار مي گيرد؛ اما اطلاعات و آگاهي آن دو درباره اين آثار از مرز افسانه تجاوز نمي کند. در فسا مدتي خاک تل ضحاک را زير و رو مي کنند و در دارابگرد از باغ محمد صادق ميرزا [يکي از عموهاي محمد شاه] که محل اقامت آنان است، به عنوان زيباترين باغي که در ايران ديده اند، ياد مي کنند. و پس از بازديد قلعه داراب و ساير نقاط تاريخي، از راه سروستان باز به شيراز مراجعت مي کنند؛ اما اين بار بيش از يازده روز در شيراز نمي مانند و يک روز مانده به عيد نوروز سال 1220 هجري خورشيدي، خود را به تهران مي رسانند.

تهران
 

ژنرال دوهامل- وزير مختار روس- آنان را به همراه اعضاي سفارت آن کشور، در مراسم سلام نوروزي که که در کاخ گلستان يا تخت خانه برگزار شده است، شرکت مي دهد. چند بار نيز به طور خصوصي به حضور محمدشاه مي رسند و فلاندن گزارشي از سير و سياحت خود، ضمن ارائه طرح هايي که از بناهاي ديدني ايران تهيه کرده است، به عرض شاه مي رساند و چهار تابلو از مناظر اصفهان را به وي تقديم مي کند.

سلماس
 

سرانجام روز 24 آوريل [4 ارديبهشت 1220 ه. ش/ اول ربيع اول 1257 هـ. ق] تهران را ترک گفته، در نهم ماه مه/ 19 ارديبهشت وارد تبريز مي شوند. پس از يک ماه اقامت در تبريز، از راه تسوج- سلماس به اروميه مي روند. دهستان کلداني نشين و خوش آب و هواي خسروآباد، در مجاورت سلماس، مناسب ترين محل براي رفع خستگي و استراحت کوتاه مدت است و بهترين فرصت براي بازديد از نقش برجسته ديدني جنگ شاپور اول با روميان. اين نقش پر ابهت، بروي تخته سنگي در کوهي به نام “صورت بوروني” کنده شده است.

بغداد
 

آخرين روزهاي بهار هنگام عزيمت به سوي بغداد است. آنها از اروميه تا مرز از آبادي هايي عبور مي کنند که عموماً کردنشين اند و شاخص ترين آنها مهاباد است. هفتم ژوئيه وارد بغداد مي شوند. سمت راست دجله در بغداد محل سکونت شيعيان و ايرانيان است و آن گونه که اين دو مسافر تازه از راه رسيده شهادت مي دهند، ساکنان آن محله مورد آزار و اذيت عربها قرار مي گيرند. ظل السلطان عليشاه، عموي تبعيدي شاه هم که بعد از در گذشت پدرش فتحعلي شاه با عجله در تهران تاجگذاري کرده بود، در اين محله ساکن است و با حمايت شديد انگليسي ها، براي خود دم و دستگاه و بيا و برويي دارد. دولت انگليس آشکارا، از بيست سال پيش درصدد بسط کامل نفوذ و تسلط خود در اين مناطق بوده و براي اين منظور عده اي سرباز، از انگليسي ها و هنديها، در اين حوالي مستقر کرده است. طبق پيش بيني فلاندن ديري نخواهيد کشيد که در اين مسابقه توسعه طلبي، سر فرانسويها، به خاطر روش معتدل و احتياط آميزي که در پيش گرفته اند، به کلي بي کلاه خواهد ماند و حتي درهاي سفارتشان بسته خواهد شد؛ پيش بيني هوشمندانه اي که هفت سال بعد به واقعيت مي پيوندد.

تيسفون
 

اما ناگفته نبايد گذاشت که نه کست و نه فلاندن، هيچکدام مرد سياست نيستند و غرض از مسافرت آنان به بغداد بررسي اين گونه مسائل نيست، بلکه شوق ديدار تيسفون و سير و سياحتي در خرابه هاي بابل، پاي آنان را به اين سرزمين کشانده است. آرزويي که خيلي زود برآورده مي شود. و چند روز بعد به ديدار ايوان مدائن نائل مي شوند. فلاندن فرصت و بخت آن را دارد که طرحي از ساختمان نيمه ويران آن تهيه کند و ضمن توصيف سبک معماري اين بناي با شکوه در سفرنامه خود، از اشاره به اين حقيقت تلخ دريغ نمي ورزد که منصور، خليفه عباسي ظاهراً به قصد صرفه جويي دستور داده بود قسمتي از قصر با عظمت کسري را منهدم کرده و از سنگ و مصالح آن در ساختن بغداد مقر خلافت خود استفاده کنند!
فلاندن و کست بعد از سيري در حله و بازديد از خرابه هاي بابل، روز پنجم سپتامبر 1841/ رجب 1257، همراه با نقشه ها و مدارک گرانبهايي که از آثار تاريخي و ديدني اين منطقه پهناور تهيه کرده اند، بغداد را ترک مي کنند. آنها به خصوص فلاندن، که با ديده انصاف و خالي از غرض به مردم کشور ما نگريسته و هدف و انگيزه اي جز پژوهش و خدمت به ساحت تاريخ در سر نداشته است، به قول فريدون مشيري از زمره ي “ سحر خيزان شهر روشنايي “ بودند و در سالهايي که ما سخت در خواب غفلت غرق بوديم، به يانس رزمين آمدند و با کشف و معرفي آثار ارزنده اي از گذشته هاي دور، که ما هيچ وقت آن طور که بايد و شايد قدر آنها را ندانسته ايم، “دروازه هايي“ از تمدن و فرهنگ تابناک ايراني را به روي جهانيان گشودند.
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.